دل سوزي براي خودم...!


::..آدمك..::


    پلك هايم سنگيني ميكند....

    چشمانم ميسوزد و درد ميكند گاهي....

    قطره ي زلالي انگار در گوشه اي از مژه هايم افتاده....

    قطره ميلغزد و بدون عبور از روي گونه ام مي افتد....

    قطره اي ديگر بلافاصله بعد از ان بر روي گونه ام ميلغزد....

    احساسش ميكنم.....وانگار احساسم ميكند اين اشك....

    انگار به من دلداري مي دهد....

    ولي بعد از چند دقيقه با عصبانيت وخشونت دستم را روي گونه ام ميكشم....

    احساس سبك بالي ميكنم ...خالي شده ام... و اهي ميكشم...

     اما حتي لحظه اي فكر نمي كنم كه اين ها به خاطر كمك اين قطره به من است...

     وبعد به چشمانم در اينه نگاه ميكنم....

      براي لحظه اي دلم به خودم ميسوزد....

     دلم براي اين چشم ها ميسوزد...

      كه مجبورند تحمل كنند....

      طبيعي است.....

      اين چشم ها هم جزيي از وجود من است و مانند من بايد تحمل كنند همه چيز را....

      در واقع ذره ذره ي وجودم گاهي رنج مي برند....

      مقصر منطق و عقل من است....كه تصميم گرفته است...

      اين عقل من است كه روزي بايد به احساساتم وبه ذره ذره ي وجودم جواب پس دهد....

      اين دفعه تاوانش شايد سخت باشد...

      اگر به هدفش نرسد...

      سركوب ميشود....

      به اميد رسيدن به هدفم....به اميد نتيجه دادن تلاش هايم هر شبم را ميگذرانم....

      دعايم كنيد كه محتاجم....



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






: тαɢƨ <-TagName->
+ برچسب:,| 22:47|GolnOoSh|